میم.الف

آرامش کجاست؟

میم.الف

آرامش کجاست؟

موضوعات
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۹/۲۷
    دل
نظرات دوستان

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

دزدی که امام جماعت شد ...

دوشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۳ ب.ظ
در روزگارانی دور، غریبی وقت اذان وارد قریه ای شد و برای نماز به مسجد رفت.
امام جماعت را دید که یک دست و یک پا، یک گوشش بریده بود
 و یک چشمش از کاسه درآمده بود.
از ریش سپیدی، علت پرسید.
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
راه خطا رفت، به حکم شرع پایش را قطع کردیم.
دزدی کرد، دستش را بریدیم .گوش به خطا سپرد، گوشش را کندیم
  و چشم به نامحرم دوخت، چشمش از کاسه درآوردیم.
مرد طعنه زد: با این همه فضیلت، چطور امام جماعتش کردید؟
گفت: آخر، اگر جلوی چشممان نبود، وقت نماز کفش هامان را می دزدید

لطفا، هیچ مپندارید که این حکایت را بدان جهت آوردم که ....(به درخواست دوستان حذف شد)

متن حاضر رنج نامه جانبازانی است که به دنبال حداقل مطالبات خود هستند.اگرچه به گوش مسولی نخواهد رسید -چون گوششان بدهکار این حرف ها نیست- اما این مطلب را منشر میکنم شاید تلنگری باشد برای خودم:

با نام خدا

روزی با غریبه ای در راه٬ گفت و گو می کردم.
گفت: دروغگوتر و دوروتر و ترسوتر از شما ایثارگران پیدا نمی شود!
چرایش را پرسیدم.
گفت: ادعا دارید که روزگاری برای دفاع از آب و خاک و جان و مال و ناموس مردم جنگیدید اما برای دفاع از حق و حقوق خودتان حتی می ترسید کوچکترین گامی بردارید. می نالید اما پشت سر همان کسانی هستید که حقوقتان را پایمال کرده اند…
راست می گفت.

در هنگامه ای که {...}

و غیرت ها را به بهایی اندک فروختیم...

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۲۲ ب.ظ

اینجا ایران قرن 21 است...!


اینجا صدای آهنگهای پاپ لس آنجلسی و غرب زده آن قدر بلند است که فریادهای «حاج مهدی باکری» به گوش نمی رسد...


اینجا همه «حاج ابراهیم همت» را با اتوبان همت می شناسند...

اینجا بر دیوارهای شهر روی عکس شهید ، پوستر تبلیغاتی می چسبانند...

اینجا ستارگان درخشان هالیوود آنقدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستارگان پرفروغ کربلای ایران را نمی بیند...

اینجا دیگر شهدا زنده نیستند و در پیچ و خم های عصر ارتباطات، به خاک سپرده شده اند…

اینجا دیگر کسی نمی خواهد گمنام بماند، همه به دنبال کسب نام هستند…

اینجا جانبازان موجی را از اجتماع دور نگه می دارند تا آسیبی به افکار عمومی نرسانند…

اینجا خرمشهر دیگر خونین شهر نیست، خرمشهر دیگر 36 میلیون جمعیت ندارد…

اینجا کسی نمی داند، مهدی باکری در وصیت نامه خود از خدا خواسته بود جسدش برنگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند…

اینجا دشمن در خانه های ماست، دیگر کسی حاضر به نبرد با دشمن نیست…

اینجا کسی نمی خواهد با صدای الله اکبر ، لرزه بر تن دشمن بیاندازد…

اینجا در پناه میز هستیم، دیگر کسی پشت خاکریز پناه نمی گیرد...

اینجا جانباز شیمیایی ، به خاطر نداشتن پول، در بیمارستان پذیرش نمی شود و شهد شهادت می نوشد...

اینجا کسی نمی داند، شب عملیات خیبر حاج مهدی باکری ، برادرش حمید باکری را جاگذاشت و رفت...

اینجا کسی نمی داند، مهدی زین الدین ، رتبه چهار کنکور سراسری را داشت...

اینجا کسی نمی داند، تکه های پیکر محمد نوبخت را درون گونی برای خانواده اش فرستاده بودند...

اینجا روسری ها هر روز کوچتر می شود و مانتو ها هر روز کوتاهتر و تنگتر...

اینجا دخترها پسر شده اند، پسرها دختر شده اند، مردان بی غیرت شده اند، زنان بی حجاب شده اند...

اینجا دیگر کسی، احترامی برای چفیه شهدا قائل نیست...

اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم...

اینجا برای زیبا سازی شهرها، میلیونها هزینه می شود اما برای تعویض سنگ قبر فرسوده شهدای گمنام بودجه ای نداریم ...

اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی، حقیقت به مسلخ مصلحت می رود...!!!

ای شهیـــــــــــدان
ما بعد از شما هیچ نکردیم...
لباس های خاکی تان را در میدان های مین و لابه لای سیم خاردارها رها کردیم...عهدمان را شکستیم و دعای عهد را فراموش کردیم،زمان ندبه و سمات را گم کردیم...
شربت های صلواتی را با نسیان بر زمین ریختیم و به عطش خندیدیم...
بر تصاویر نورانی تان روی دیوارهای شهر رنگ غفلت پاشیدیم و پوستر تبلیغاتی نصب کردیم....
تاول شیمیایی را از یاد بردیم...
و غیرت ها را به بهایی اندک فروختیم...
عشق را به بازی گرفتیم و از خونهایتان به راحتی گذشتیم...


پی نوشت:

اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

وقتی همه خواب بودیم...

پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۶ ب.ظ

اگر تا به حال به فیلم های سینمایی ساخت داخل که جدیدا از رسانه ملی پخش شده توجه کرده باشید به این موضوع پی برده اید که بعضی از این فیلم ها بعد گذشت چند سال از اکرانشان در سینما و ویدیو کلوپ ها برای بنده و شما از تلویزیون پخش می شوند.

فیلم هایی که عمدتا در زمان اکرانشان در سینما از گریم ها، پوشش ها و روابطی بین بازیگرانشان استفاده می شد که برای عموم جامعه در آن زمان قابل قبول نبود و با آمیزه های دینی در تضاد بود.

به طور مثال بازیگر خانمی را نشان می دادند بد حجاب، با آرایشی غلیظ که خیلی راحت با رفتارهایی زننده و شوخی های بسیار با مردها ارتباط داشت.

نکته جالب در این است که همین رفتارهای زننده در جامعه امروزی ما به عرف تبدیل شده، در جامعه امروزی دیگری شوخی زن و مرد قباحت ندارد، آرایش غلیظ هم جز لاینفک شده

گذشته از دلایل مادی این موضوع، یک دلیل مهم دیگر هم دارد، دلیل فرهنگی . آنها می گفتند آستانه تحمل جامعه برای این گونه فیلم ها  هنوز مناسب نیست. منظورم از آنها به اصطلاح خودشان روشنفکران است اما در واقع تاریکفکران یا واضح تر بگویم شیطان فکران.

از این جمله آنها چند نکته را می توان دریافت: